وبسایت شخصی اردوان طاهری
خانهام گاه ابریست، گاهی بارانی و روزهایی هم آفتابی، اما باور دارم که پشت درهمترین ابرهای بارانی هم، آفتاب تا بیکران جاریست.
دستها و چشمها را که بگشایی و ذهن را از داوریهای بیاساس و کهنه، تهی و به زیباترین افقهای زندگی -که دور از دست مینماید- نگاه کنی…
میان فاصلههایی که هست…
بودهای بسیاری خواهی یافت.
آنگاه، به وسعت زمان، پرواز کن تا بینهایت و سیمای هستی را دوبارهتر از همیشه نگاه کن.
نوازش کن جان خسته از دردهای خود را و آواز شادی سر کن و امید را زندگی بخش در باور لحظهها.
- آلبوم ها
- کتاب ها
آلبوم موسیقی «هفت صدا»
موسیقی، طراحی صدا و تدوین متن: اردوان طاهری
هفت روایت
محمدعلی بهمنی، قطب الدین صادقی، مریم زندی، احمدرضا اسعدی، افشین هاشمی، اردوان طاهری و بهاره رهنما
کتاب تحریر روز
از شبی که روزنامه همبستگی را ترک کردم ، جز یک بار، هرگز به ساختمان شماره 44 کوچه شهید حجتدوستِ خیابان فلسطین پای نگذاشتم و هیچ گاه تصور نمیکردم که به خاطرات آن دوران بازگردم، چه رسد که به چاپ یادداشتهای «تحریر روز» مبادرت ورزم. خاطرات، گاهی چنان ناخوشایند است که تا مدتها، دل، تمایلی به یادآوری آنها ندارد. اما در گذار زمان و با تقلیل تلخی گذشتههایی که به اکنون رسیده است، گاهی حالی دست میدهد تا به آن چه گذشته نگاهی کنیم و اگر که اسباب و فرصت مهیا شود، ذهن به دوبارهخوانی و قلم به ثبت آن روزان و شبان گذشته کامران خواهد شد.
کتاب یک نفس تازه
واقعیت بنیادین دوران پستمدرن، تکثرگرایی فرهنگی، دینی و فلسفی است. پستمدرنیته، زمانهی دنیایی به سرعت در گذار، در حال دگرگونی و رنگ به رنگ شدن مدام است که هم جذابیتهای ماجراجویی در جزیرهیی ناشناخته را همراه دارد و هم دشواریهای زنده ماندن در شرایط نامساعد آن جزیرهی دور افتاده را در تعامل و برخورد با موجودات ناشناخته، آب و هوای نامأنوس و بافت گیاهی غیر عادی در بطن خود دارد. افسارگسیختگی فرهنگی، اقتصادی و اعتقادی در بطن پستمدرنیته است، همچنان که رهایی، فرصتهای بیپایان و لحظههای بدیع، دنیای پستمدرن را فراتر از همهی دوران گذشته، تا افقهای نوین جهان هدایت میکند. در یک کلام، جهان پستمدرن، جهان فرصتهای لبهی تیغ است.
آلبوم موسیقی «تمام شد»
آهنگساز و مجری طرح: اردوان طاهری
کتاب خاطرات موازی
به جایی که من ایستاده بودم خیره شده بود. نمیدانم به چه فکر میکرد! در سیاهی شب حتی چشمانش را نمیتوانستم ببینم. شاید که بسته بود. و شاید با گشادهترین مردمکهای جهان به جاودانگی خیره شده بود؛ آن سویِ دیدنهای من و رهاتر از تو که به جای معانی به واژهها چشم دوختهای، ساز میزد شاید. آیندهای محو در آمد و شد بود و من از تصور نبودن او در بطن زمان، در خلاء غرق میشدم. دیگر توان خواندن داستانهای ذهن سیالش را نداشتم. جنگ لعنتی تمام عمر مرا ربوده بود و هرگز از روح نفسگیر آن رها نشده بودم. تنها یک راه برایم باقی مانده بود؛ همان جا رهایش کنم به حال خودش و بگذارم تا مرز آیندهای در گذشته پیش رود.
آخرین پادکست ها